من در مدت درمان یاد گرفتم در مورد احساسات واقعی خودم با محمد علی صحبت کنم. یاد گرفتم بگم چقدر صبر دارم. مثلا قد هندونه صبر دارم یا قد نخود صبر دارم. یا اینقدر عصبانیام. به بچه با اندازه بگم چون درک بچهها اونقدر نیست که بفهمن این کارشون چقدر من رو ناراحت میکنه. روزی که پسرم خوب تمرین میکرد تشویقش میکردم، میگفتم مامان امروز دلم اینقدر شده با دستم نشون دادم و خوشحال میشد.
چند بار اینکار رو کردم. وقتی تمرین نمیکرد ناراحت میشدم گفتم مامان دلم اینقدر شد خیلی کوچک با دستم نشون میدادم. بعدش عادت کرد وقتی تمرین نمیکرد و ناراحت میشدم زود میگفت مامان دلت چقدره. با دستم کوچیک نشون میدادم.
وقتی یه ذره تمرین کرد میگفت مامان الان چقدره دستمو یه مقدار بزرگتر نشون میدادم وقتی تمرین تموم میشد بوسش میکردم میگفتم مامان با دستم دیگه نمیتونم نشون بدم دلم قد دریاست خیلی خوشحالم.
روزی که گفتارش روان بود چند بار میگم مامان میدونی من خیلی خوشحالم. میگه چقدر؟ میگفتم از اینجا تا آسمونها. اونقدر خوشحال میشد وقتی این حرف رو میگفتم. احساس میکردم سبک میشد و البته خودم بیشتر از اون سبک میشدم که تونستم احساسم رو به پسرم بفهمونم.
من در مدت درمان این نکات رو یاد گرفتم.
- اول باورم رو به لکنت اصلاح کردم.
- فهمیدم واکنش مناسب من میتونه لکنت رو به روانی تبدیل کند و واکنش نامناسب من میتونه لکنت رو بدتر و ماندگار کند.
- فهمیدم من و همسرم باید در درمان مشارکت کنیم.
- فهمیدم باید به اندازه کافی خوب بشم.
- فهمیدم من و همسرم مرکز اصلی درمان هستیم.
- فهمیدم وقتی در درمان مشارکت میکنم استرسم کم میشه.
- تصمیم گرفتم در برابر لکنت عقب ننشینم. مثل لاک پشت نباشم سرمو تو لاکم فرو نکنم.
- در به وجود آمدن لکنت پسرم من و همسرم تقصیری ندارم و من همسرمو هی متهم نکنم و اونم منو متهم نکنه.
- مثل راسو نباشیم و به هم زخم زبان نزنیم.
- لکنت خیلی دردناک هست و باید باهاش دست و پنجه کنم.
- فهمیدم که درمان لکنت در کودکی حتمی هست فقط کمی صبر میخواد.
- چون دیدم پسرم هم تحت تاثیر لکنت استرس داره سعی کردم در زمان طلایی با پسرم این استرس رو کم کنم.
- دارم برای یک نتیجه بزرگ تلاش میکنم که هر وقت به چشمهای پسرم نگاه میکنم بگم هر چه در توان داشتم برای مقابله با لکنت گذاشتم.
- فضای ذهن خودم رو با درماندگی پر نکردم بلکه گفتم حتما درمان میشه.
- در زمانهای اوج کنت و نوسان
- تنها راهی که بر اعصاب خودم مسلط میشم اینکه بر روی تمرینات و درمان متمرکز میشم.
- میدونم درمان لکنت بر روی خانوادهام فشار زا هست اما نباید آزارم بده.
- وقتی میبینیم عده زیادی از مادران این فشار رو تحمل میکنند و موفق میشوند منم روحیه میگیرم و میبینم اجرای تمرینات خیلی مهم هست.
- باید برای مقابله با چالش لکنت از کاری دست بکشم به کار دیگه بپردازم. همانطور که خیلی مادرها میگن کارهای قبلی که میکردیم انجام نمیدم منم اون طور کردم خیلی از سختگیریهای قبل رو حتی در مورد نظافت خونه ندارم و تمرکزم روی تمرینات و رفتار مناسب با پسرم هست.
- برای اینکه رابطه بهتری با پسرم داشته باشم باید بازی کنم و لحظات خوشی براش فراهم کنم.
- لکنت پسرم یک شبه به وجود اومد اما یک شبه خوب نمیشه زمانبر هست.
- فهمیدم در برابر درمان لکنت تشویق معجزه میکنه. با تشویق پسرم راضی به هر کاری و تمرینی هست.