روز موعود در تاریخ ۱۴۰۲/۳/۶ فرا رسید. پیام تثبیتی هستی ساعت ۲۲:۴۵ توسط آقای دکتر برزگر اعلام شد. درسته روانی گفتار هستی رو میدیدم و قبلش […]
روز موعود در تاریخ ۱۴۰۲/۳/۶ فرا رسید. پیام تثبیتی هستی ساعت ۲۲:۴۵ توسط آقای دکتر برزگر اعلام شد. درسته روانی گفتار هستی رو میدیدم و قبلش توسط آقای دکتر با وعدهی تثبیت رو به رو شده بودم، اما دیدن متن تثبیت واقعا شوک برانگیزه (کسانی که مشکل قلبی دارن توصیه میکنم خیلی مواظب باشن) با تماس و تبریک خانم ابراهیمی جان و خانم گمار عزیز متوجه شدم.
حال عجیبی بود تمام صحنهها و خاطرات از اول تا حالا از جلو چشمم رد شدن مونده بودم به باورش یا نه خدای من اون آرزوی محال الان در دستای من بود اون چیزی که ۱۰ سال براش جنگیدیم الان رسیدیم بهش. هیچ تمرکز احساسی نداشتم و حالت معلق بین هوا و زمین و یه بدن به ظاهر بیجان مرتب خودمو چک میکردم که زنده باشم خدایا این وسط نصف شبی نمیرم یهو
به حال هستی و پدر حسودیم میشد که داشتن گریه میکردن من چرا نمیتونم بخندم یا بگریم. تنها چیزی که معلوم بود زندهام زبانم بود که شکر و دعا میکردم برای درمانگرامون و موفقیت دیگر خانوادهها در درمان. خلاصه بعد دو روز زمینگیری از خبر خوش با سرم و داروها روپا شدم. سرم از خبر خوش دیگه حالی داره انگار زعفرون توشه با لبخنده. الهی که این سرم رو تجربه کنین. بگما اینقدا نانازجون نبودما خیلی هم جون سختم ولی متوجه شدم خبر خوش هم نباید دست کم گرفت.
حالا بعد رومانتیک بازی و پیاز بازی و پیامهای پر مهر تبریک دوست و آشنا و اقوام و… بریم سراغ اصل مطلب ریا نباشه من تا قلم به دستم میگیرم کلمات همین جور فرت فرت میان سر قلمم گاهی باید بگم آروم به نوبت چشم مینویسمتون
ولی در این مرحله هرگز نمیتونم کلمهای پیدا کنم در خور بیان احساس قلبیم برای تشکر از آقای دکتر برزگر و آقای حسینی نسب شخصیتهایی که بانی شادی و خیر هستن و اثر خیری که همیشه جاریست مثل نفس اصلا فراتر از اون. نتیجهی استجابت دعاهای دلهای شکسته و اشکها هستن.
خدا برای ما خواست ماهم دعا میکنیم خدا برای این دو بزرگوار بخواهد هر آنچه که بهترینه. نجات دادن کودکان پاک و آرامش دادن به اشرف مخلوقات، یاد شدن به نیکی و بودن در دعاها کم توفیقی نیست و ذخایر جاودانهای خواهد شد برای خشنودی خدا، ازتون قبول و نوش جونتون. همچنین تشکر میکنم از دوستان عزیزتر از جانم همسفرهای گلم که هر کدومشون برام خاطرهساز شدن. اسم نمیبرم چون میترسم کسی از قلم بیوفته.
چند کلام درد و دل با هم گروهیهام، مامانم، گلم، نفسم، عشقم من کاملا درکت میکنم بابت تمام خستگیهات، نگرانیهات، حبس نفسهات، فشار انگشتات کف دستت موقع حرف زدن فرزندت، اون گره تو دلت، بغض فروخوردهت، اشکی که نریخته پاکش کردی تا کسی نبینه، بیخوابیهاتو، چشمهایی که گوش شدن موقع صحبت فرزندت، حسرت بامزهگیهای کودکت که پشت لکنت کمرنگ شدن، تکلیفی که به گردنته برای نجات جگر گوشهت، بیپولیهایی که دم نزدی و پای درمان ایستادی، قضاوت و ریشخندهای دیگران، مقایسه کردنها، به دوش کشیدن دیگر مشکلات خانوادگی، بدقلقیهای فرزندت، نتیجه نگرفتنها، ناامیدیها، چراها، کاشکیها، تنهاییها
همه رو میدونم که دردت به جونم خدا وقتی نعمت مادری رو بهت هدیه کرد همراهش ایثار، توان، مهربونی، قدرت و صبر و بخشش هم داد. پس ادامه بده که پایانش خوش است قطعا جواب تلاشهاتو خواهی گرفت و به زودی قرعهی پیروزی و خبر خوش به نام تو هم خواهد افتاد چون مسیرت درسته. جونم در گرو قولم
قبول دارم لکنت خیلی نچسبه خیلی اذیت کنندهست ولی در مسیر درمان فرزندت یه سری مزیتهایی کسب خواهد کرد چون کلی کتاب مطالعه میکنن قدرت خلاقیت، تفکر، انتخاب، داستانپردازیشون خیلی بیشتر از هم سن و سالهاشونه همچنین علم و آگاهی، فن بیان و پاسخگویی با اعتماد به نفس بیشتری دارن. یاد گرفتن برای رسیدن به هدفشون بجنگن و تلاش کنن و راحت طلب بار نیومدن درست تربیت شدن. صبور شدن
خودمون و فرزندمون دوستان ماه پیدا کردیم دورهای نزدیک که رابطههای صمیمی مسیر رو برامون دلنشین کرد و خاطره بازی در آینده خواهد بود.