مسیر درمان ۱. بیماریها: در این مسیر ما با بیماریهای سختی هم مواجه بودیم. هستی تازه از جراحیها و گچها و کفشهای طبی شبانه و روزانه […]
در این مسیر ما با بیماریهای سختی هم مواجه بودیم. هستی تازه از جراحیها و گچها و کفشهای طبی شبانه و روزانه رها شده بود (به علت مشکل کلاب فود هر دو پا) و داشتیم از تاتی تاتیهایش لذت میبردیم، نگاهم فقط پا و قدمهای هستی بود که بال پرواز من بودن که با شوک لکنت رو به رو شدیم هنوز خستگیمون در نرفته بود که کلیههای هستی آسیب دید، به جای ادرار خون خالص دفع میکرد و پزشکان عاجز از درمان.
خدا میدونه چقدر بستریش کردیم و تحت آزمایش وعکس و سیتی تا علت شناسایی و درمان بشه. درسته نفسمون بند اومده بود که قراره چه خبری بهمون بدن ولی خدا رو شاکرم به عافیت ازین قضیه گذشتیم.
سال بعد هستی جلو چشمم در حین بازی با بچههای کوچه تصادف وحشتناکی کرد و ماشین از روش رد شد و پاهای هستی خرد شد. دکترها جوابمون کردن از اینکه پا، پا بشه لطف خدا شامل حالمون شد و بعد پیگیریها و جراحیها هستی روی پاهاش ایستاد و حالمون رو خوب کرد.
با همهی نگرانیهای بیماری، نگرانی تاثیر منفی بحرانهای بیماری روی گفتارش هم داشتیم چون ترس هستی از محیط پیرامون، ماشین، پزشک، بستری و بیمارستان و دارو و حتی لباس سفید و… هزار برابر شده بود. استرس پشت استرس که باعث تخریب درمان میشد از اونجایی که در کودکی با زمین خوردن هستی هم زمین میخوردم خودمم در حادثهای پام شکست و هر دو مادر دختری پاهامون ست شد در گچ
باید آستین بالا میزدم و آسیبی که به گفتارش وارد شده بود رو جبران میکردم و ترسهای دخترک رو میریختم. پس همراهیش کردم که اعتماد به نفس پیدا کنه و بهش جسارت میدادم. با همکاری درمانگر، خانواده و مدرسه یا علی رو گفتیم. تشویقهای پس از اجرا بسیار موثر بود. (درسته غنی میفرستادمش سر صف و میکروفن به دست حرف میزد ولی پشت گوشیم که فیلمبرداریش میکردم اشک میریختم.)
پیشنهاد آقای حسینی نسب مبنی بر دعوت یکی از خانواده در صدا و سیما و صحبت پیرامون لکنت در حضور روانپزشک رو پذیرفتیم با اینکه تجربهی اول و پر استرسی بود و میدونستم همسرم کاملا در این مواقع دست و پاشو گم میکنه و همه چیز یادش میره ولی خداییش بندهی خدا نه نیاورد صرفا جهت ادای دین به درمان و آگاهی جامعه نسبت به لکنت، کمک و امید دادن به خانوادههایی که با این قضیه سروکار دارن البته با کلی مشورت با آقای حسینی و آقای دکتر برزگر رفتیم جلو دوربین خداروشکر بازخوردها بسیار مثبت و عالی بود و چندین خانواده راه درست رو پیدا کردن و معرفی شدن به کلینیک نگاه نو. هستی متوجه شد پدر و مادرش هیچ چیز پنهانی از لکنت و درمان و هیچ ابایی از قضاوت دیگران ندارن پس باید با اقتدار بجنگم.
با پیگیریهای آقای حسینی و خانم فلاحتی قرار شد از طرف صدا و سیما گزارش جدید از محیطهای مختلف با بچههای تحت درمان کلینیکمون مرتبط با لکنت و گفتار درمانی گرفته بشه. در اوج نوسان هستی مصاحبه صورت گرفت با همراهیهای درمانگر و چند تا از درمانجوها. احساسم هم رضایت بود هم عدم رضایت که آیا کار من صحیحه این همه فشار و استرس در ایام نوسان به هستی ولی خوشبختانه خودش نهایت همکاری رو داشت.
بعد پخش گزارش شبش تلفنی با خانم ابراهیمی هر دو کلی گریه کردیم احساس گنگ و غریبی داشتیم هم خوشحال بودیم هم ناراحت. اما خوشبختانه این چالش هم شد به نفع هستی و انگیزهاش بیشتر شد، کلی با اعتماد و انرژی به درمانش چسبید.
امان از لکنت که دار و دستهی بزرگی هم همراهش میاره لشکر کشی میکنه. هستی بر اثر مزمن شدن لکنت قفل، کشیده، تکرار، تنش، سفت گویی رو داشت البته وابسته به شرایط تغییر میکرد گاهی همه رو داشت گاهی یکی شو یه سری مشتقاتی هم بهش اضافه شد مثل: سرعت فوق بالا در گفتار، بریده گویی و پرش و جویده گویی، حرکات اضافه شانه بالا انداختن، اجتناب بسیار ماهرانه، حافظه
به حدی اوج میگرفت و همه چیز سرمیون میورد که واقعا کلافه میشدیم ۲ بار حالت مرخصی از درمان گرفتیم تا مغز استراحت کنه. بس مغزش هنگ کرده بود و همه چیز بیرون میریخت قر و قاطی انگار خونه تکونی میشد.
تابستان سال ۹۸ که آقای دکتر تشریف آوردن یزد بنا به تصمیم هر دو درمانگر جلسات گروهی فشرده تشکیل شد بصورت حضوری سه روز در هفته و ۱۲ ساعت جلسه توسط آقای دکتر برزگر و آقای حسینی نسب.
جلسات بسیار جامع و کامل با تشویق و جریمه اساسی و بیرون رفتن و حساسیتزدایی تحت نظر مستقیم درمانگران این طرح بسیار مفید بود. میگفتم کاش شرایط جور بود و تمام بچهها از همان ابتدا تحت درمان فشرده قرار میگرفتن و زود نتیجه رو دریافت میکردن.
خداروشکر هستی شدت لکنتش کم شد و کاهش درجه لکنت چشمگیری پیدا کرد. وای انگار اکسیژن تماما شده بود برای نفس کشیدن من. چه لذتی داشت طعم شیرین پیشرفت گفتار، همه چیز عالی پیش میرفت. رابطه بسیار خوب و عمیق بین بچهها و درمانگران و خانوادهها ایجاد شده بود.
گروه تمرینی از همون موقع با شرکت ۳ درمانجو تشکیل دادم بنام تلاشگران با بازخورد مستقیم و تشویق و ارسال فیلم جریمه در صورت کم کاری. کم کم گروه چنان کیفیتش بالا رفت که بچهها یکی یکی معرفی شدن و این گروه شخصی رسمیت پیدا کرد و عمومی شد بنام گروه ۷ تا ۱۲ سال. یه جو کاملا گرم و صمیمی و خودمونی در عین حال تمرینی.
از داراییهای بزرگ من در مسیر درمان همین گروه و اعضاش هستن و جونم واسه مون میره و همه قلبمون به عشق هم میتپه. با اومدن کرونا و تعطیلی جلسات و تبدیل جلسات حضوری به آنلاینی هستی بعد چند ماه دوباره افت کرد و روبه اجتناب آورد به ظاهر صفر بود ولی تماما اجتناب بود بسیار ماهرانه با تعویض کلمه و پوشاندن لکنت در سرعت بالا. از سرعت بالا نگم براتون که موشکی حرف میزد. نمیشد تجزیه کنیم و متوجه بشیم چی میگه و زمان میبرد تا کلماتش رو تحلیل کنیم و وقتی میگفتم هستی من نفهمیدم دوباره بگو از کوره در میرفت.
خیلی زمان برد تا اسب سرکش سرعت گفتار هستی رو کمی رامتر کنیم. بعضی حروفش از کلمه حذف میشد میجوید. یا اینکه کلمات از جمله میپریدن. رفته رفته تنشها بیشتر شد و لکنت آشکارتر با شدت بالاتر. حین لکنت شانهها رو منقبض میکرد و بالا میگرفت. خیلی لکنت هستی پیچیده بود و اون کوه یخ لکنت، عمیقتر و گستردهترش زیر آب بود. به طبع خلق و خوی هستی رو هم تحت تاثیر میگذاشت. حافظه هم درگیر شد و گاهی ادامه حرفش یادش میرفت.
بعد فروکش شدن کرونا و بهبودی آقای دکتر به صلاحدید درمانگر ما رفتیم زیر نظر آقای دکتر برزگر و ایشون عهدهدار درمان هستی شدن در آبان ۱۴۰۰. با تمرینات حافظه و بازسازی موتور گفتاری با نوسانات بسیار وحشتناکی رو به رو شدیم.
دیگه بریده بودم انرژی واسم نمونده بود و در اوج ناامیدی به آقای دکتر گفتم که هستی اگر میخواست خوب بشه تا حالا خوب شده بود. سنگم بود آب شده بود. بیاییم مغز هستی رو باز کنیم ببینیم چیه توش و این لکنت از ما چی میخواد؟ اصلا دیگه بیخیال درمان دیگه از درجا زدن خسته شدم کاش یه پیشگو بود بهم میگفت پایان این درمان چه خواهد شد.
ایشون فهمیدن حالم خوش نیست و مثل همیشه با حرفهای دلگرم کننده با پشتوانه علم و آگاهی و تجربه و امید و شخصیت پر از آرامششون محکم و قاطع بهم قول دادن هستی تا چند ماه آینده به صفر نزدیک میشه. سوخت دوباره بهم رسید.