

مادر درباره لکنت فرزندش توضیح میدهد که ابتدا آن را نادیده گرفت، اما پس از آگاهی از علل و تأثیرات مختلف، از جمله فشارهای عصبی و محیطهای استرسزا، توانست نگرانیهایش را کاهش دهد. او به این نتیجه رسید که محیط آرام و حمایت مثبت در کاهش لکنت مؤثر است.

بار اولي که دخترم بطور محسوس تکرار هجا داشت من اصلا متوجه نشدم ولي خواهرم که خيلي زياد با ما رفت و آمد داشت به من گفت که دخترم داره لکنت ميکنه و من جواب دادم که داره بازي ميکنه و ادا درمياره و جدي نيست تا اينکه از فرداي همان روز اين موضوع کاملا بوضوح اتفاق افتاد و دائما تکرار شد. اين قضيه حدودا ده روز قبل از تولد سه سالگياش اتفاق افتاد.
با اطلاعاتي که در حال حاضر دارم ميدانم که لکنت يک اختلال ژنتيکي است که باعث اختلال در عملکرد مغز ميشود و دليل آن به روشني مشخص نيست ولي بنظرم اينکه من گاهي به کودکم سخت ميگرفتم و حتي عصباني ميشدم و فرياد ميکشيدم تاثيرگذار بوده، من به شدت کمالگرا بودم و البته درحال حاضر هم تا حدودي هستم ولي سعي در کنترل آن دارم.
بيشترين موردي که باعث شد که از حدود يکسالگي به بعد دخترم را دعوا کنم که مشخصا باعث ترس و گريه و ناراحتي او ميشد مسئله غذا خوردن و نگراني براي وزن گرفتن او بود.
مورد دوم فضاي خانه بود که گاهي بدليل اختلاف بين من و همسرم کاملا متشنج ميشد و دخترم به شدت از اين دعواها و بگومگوها ميترسيد.
مورد سوم شايد سرعت گفتار من بود که از سالها تدريس مکالمه انگليسي من تاثير گرفته بود و زياد بود.
در دو سه سال اول و قبل از مراجعه به آخرين درمانگر خيلي سعي کردم از درمانگران قبلي و کتاب اطلاعاتي در مورد لکنت بدست بياورم ولي هيچوقت نتوانستم دقيقا درک کنم که لکنت چيست و چطور ايجاد ميشود. خوشبختانه وقتي با سومين و آخرين درمانگر درمان دخترم را شروع کردم از طريق توضيحات ايشان و همچنين مطالب بسيار ارزنده و مفيدي که در گروه قرار ميدادند در مورد اين مقوله اطلاعات درست و خوبي بدست آوردم.
بعد از بدست آوردن اطلاعات درست از طريق درمانگر و عضويت در گروهي که بسياري از خانوادهها توانسته بودند به لکنت غلبه کنند و پس از ايمان کامل به درمانگر مقدار زيادي از نگرانيهاي من برطرف شدند.
هر بار از چيزي ناراحت يا عصباني ميشد و تحت فشار عصبي قرار ميگرفت اين موضوع بوضوح تشديد ميشد، مثلا به محض دعوا و اختلاف بين من و پدرش لکنتش اوج ميگرفت. اگر خودش را هم دعوا ميکرديم اثر داشت. و همچنين در سفر شش ماههاي که به يک کشور اروپايي داشتيم بدليل چند زبانه بودن و احساس شديد غربت و ناراحتي زياد لکنتش تبديل به کشيدهگوييهاي طولاني شد و گاهي هم قادر نبود که حرفش را بزند. البته خستگي زياد و يا بيداريهاي طولاني هم در شدت بخشيدن به لکنت بيتاثير نبود، همچنين هيجانات خيلي زياد چه از سر خوشحالي و چه بدليل ناراحتي و عصبانيت.
يادم هست که چون اولين باري که براي ده روز کامل لکنت از بين رفت در جشن تولد سه سالگي او بود، من سه سالگيش را چندين بار جشن گرفتم و هربار کمي بهتر ميشد. مسافرت هم تاثير خيلي خوبي داشت و البته همچنين مهمانيهاي خودمانياي با اقوام خيلي نزديک و بيرون رفتنهاي ساده مثل پارک و طبيعت.
از آنجائي که رفت و آمد ما هميشه تنها با خانواده نزديک شامل مادر و خواهران بود، هيچوقت از سمت آنها واکنش خاصي در حضور دخترم نديدم، چون از همان روزهاي اول مطرح کردم که به هيچوجه حرف او را قطع نکنند و واکنشي نشان ندهند. توصيه خاصي هم در اين مورد به من نشد.
از آنجائيکه قبل از کسب اطلاعات درست تمام مدت من و پدرش يکديگر را مسئول لکنت دخترم ميدانستيم در واقع بگو مگوهايمان بر سر اين موضوع بيشتر شد که خود اين مسئله فشار حاکم بر محيط خانه را بيشتر ميکرد. بعد از مدتي من تصميم گرفتم که ديگر در خصوص اين موضوع بحث نکنم و به منظور آرام کردن فضاي خانه شروع کردم به بيتفاوتي نسبت به مسائلي که قبلا برايم بسيار آزاردهنده بودند. بعد از کسب اطلاعات درست درمورد لکنت خيلي راحتتر با اين قضيه کنار آمدم و توانستم منطقيتر عمل کنم. در سالهاي اول کاملا دست از تربيت دخترم کشيدم و سعي کردم تمام کارهايش را بپذيرم و همسرم هم خيلي مواقع همينطور عمل ميکرد که بنظرم اين موضوع بيشتر از خود لکنت آسيب زننده بود و باعث بيثباتي در سبک تربيتي ميشد و هر قدر هم که ما مراقب بوديم در امر تربيت دچار نوساناتي ميشديم و کاري را که يک مدت طولاني از او پذيرفته بوديم و حرفي دربارهاش نزده بوديم يکدفعه زير سوال ميبرديم و ديگر آن کار را تحمل نميکرديم. و متاسفانه اين همان رفتار تربيتياي است که منجر به لوس شدن کودک و نداشتن الگوي مشخص براي تعريف کار خوب و بد ميشود. البته بعد از شروع کار با سومين درمانگر روش ما متفاوت شد و هر جا که لازم بود در مورد کارها و رفتارهايش تذکر ميگرفت و از طرفي انجام منظم تمرينات و اختصاص وقت بيشتر به کودک و بازيهايي که به عنوان جايزه انجام ميشد روابط صميمانه بيشتري را در فضاي خانه ايجاد کرد.
همانطور که در سوال بالا توصيح دادم يکي از اثرات بد و مخرب مراعات بيش از حد ما بود، چون نگران بوديم که اگر با او قاطع و محکم برخورد کنيم لکنتش بيشتر ميشود که متاسفانه گاهي ديگر تحمل نميکرديم و بعد از يک مدت سهلگيري يکدفعه برخورد تندي ميکرديم و اين روش غلط منجر به نداشتن معيار مشخص، سردرگمي و يا حتي استرس و فشار مضاعف بر هر کودکي از جمله کودک ما شد. از طرفي چون خودش بچه بسيار حساسي هست و کاملا قادر به درک احساسات ديگران، از همان روزهاي اول متوجه احساس ناراحتي شديد من که با هر بار حرف زدن او به سختي جلوي اشکهايم را ميگرفتم ميشد. درواقع من در چند روز اول که اين اتفاق افتاد اصلا نميدانستم که نبايد چيزي بروز دهم و چند بار از او پرسيدم: “چي شده؟ چرا اينطوري حرف ميزني؟” و طبيعتا او خيلي زود متوجه شد که متفاوت از ديگران حرف ميزند. از آنجائيکه دختر من بسيار فعال و پرانرژي است در خيلي از موقعيتها صرفنظر از گفتارش به راحتي ارتباط برقرار ميکرد و در نهايت حرفش را ميزد و هيچ مشکلي در برقراري ارتباط با همسالانش نداشت ولي بندرت و گاهي که لکنت خيلي شديد ميشد از حرف زدن امتناع ميکرد و کاملا تبديل به يک کودک منزوي و گوشهگير ميشد.
تاثير چنداني نداشته، چون در تمام مدتي که لکنت ميکرد تنها سه بار از طرف بچههاي ديگر مورد تمسخر قرار گرفت و در موقعيتهاي ديگر بچهها عکسالعملي نداشتند و او هم به راحتي ارتباط برقرار ميکرد. حتي گاهي بنظر ميرسيد که در زماني که با همسالانش تعامل دارد لکنتش کاهش پيدا ميکرد. با ديگر افراد هم به راحتي ارتباط برقرار ميکرد.
بر اساس اطلاعاتي که من درباره لکنت بدست آوردهام، نوع تربيت به هيچ وجه نميتواند باعث ايجاد لکنت شود ولي از آنجائيکه بعضي احساسات خاص مانند احساس استرس، ناراحتي و اضطراب باعث تشديد و بدتر شدن لکنت ميشوند، ميتوان گفت که وقتي اصول تربيتي بر پايه خشونت، تحکم، سختگيري شديد، بيتوجهي و ناديده گرفتن کودک، و يا حتي کمالگرايي افراطي بنا شده باشند، بطور قطع تاثيرگذار هستند و باعث تشديد اين مورد ميشوند. از طرفي در سبک تربيتياي که بر مبناي درک و همدلي با کودک، مهرباني، توجه کامل و خالص و اختصاصي به کودک، دادن عشق و محبت ناب به کودک باشد، شرايط براي بهبود هر چه سريعتر مهيا و آماده ميباشند.
يادم هست زماني که قصد جابجايي داشتيم با مخالفت شديد دخترم مواجه شديم. در آن زمان او سه سال و سه ماهه بود و حدود سه ماه از شروع لکنتش ميگذشت. در کمال تعجب پس از جابجايي بطور چشمگيري لکنت کاهش پيدا کرد که بنظر من دليلش محيط خانه جديد بود که در واقع در مجتمع بود و حياط و باغچههاي خيلي بزرگي داشت و دوستي که دخترم در آنجا پيدا کرد و ارتباط خيلي خوبي با او برقرار کرد. در مسافرتهايي که به شمال و مشهد داشتيم هم در طول سفر لکنت کاملا از بين ميرفت و بعد از سفر هم تا مدتي کمتر از هميشه بود. در سفر شش ماههاي که به خارج از کشور داشتيم در ابتدا لکنت کاهش پيدا کرد ولي با گدشت زمان خيلي شديد شد بطوريکه گاهي براي بيان يک کلمه به سختي نفس ميکشيد و گاهي عليرغم صبري که از ما ميديد ولي در نهايت منصرف ميشد. در گردشهاي کوتاه بيرون از خانه و در فضاي مهمانيهاي خيلي خانوادگي با حضور اقوام خيلي نزديک لکنت کاهش پيدا ميکرد. با در نظر گرفتن تمام مواردي که ذکر کردم ميتوان به راحتي نتيجه گرفت که در هر محيط و فضايي که او احساس شادي، راحتي و آرامش داشت، لکنت کاهش مييافت و يا حتي از بين ميرفت و در هر محيط و شرايطي که احساس ناراحتي، استرس، اضطراب و ناامني داشت لکنت شدت مييافت.
✨ فرزند شما شایسته یک گفتار روان و بدون استرس است! 🌈 در کلینیک نگاه نو، با ارائه روشهای نوین و تخصصی، به درمان لکنت زبان کودک سه ساله شما کمک میکنیم. تیم متخصص ما با ارزیابی دقیق و برنامهریزی شخصیسازیشده، در کنار شماست تا فرزندتان به اعتماد به نفس و مهارتهای ارتباطی مطلوب دست یابد. 🗣️👶 امروز با ما تماس بگیرید و نخستین قدم را به سوی یک آینده روشن برای کودکتان بردارید! 💬✨
کاهش سرعت صحبت کردن به معجزهاي براي درمان لکنت شباهت دارد. يادم هست در همان جلسه اولي که در سومين مسير درمان داشتيم درمانگر آرام حرف زدن با کودک را توصيه کردند. براي من کار راحتي نبود. صادقانه بگويم که تا چند ساعت بعد از جلسه سرعتم پايين بود و بعد بيشتر مواقع فراموش ميکردم ولي چيزي که هرگز فراموش نکردم تغيير سرعت براي قصهگوييهاي شبانهمان بود. من هر شب قصهها را با سرعت خيلي کمي براي دخترم ميخواندم و همين موضوع ساده به سرعت و در چند روز نمره لکنت او را از حدود ۷ به ۳ رساند. مورد ديگر انجام مداوم تمرينات در هر شرايطي بود. از آنجائيکه دخترم هر نوع وقتگذراني با من را به شدت دوست داشت، خيلي براي انجام تمرينات متحمل سختي نشدم ولي من هم مانند خيلي از مادران ديگر در مواقعي ناگزير از انجام بازيهاي مختلف و خلاقيتهاي خاص براي تشويق او به انجام تمرين بودم و هستم.
بدون اغراق ميتوانم بگويم که از روز اولي که درمان با درمانگر سوم را شروع کردم اين اتفاق افتاد. با اينکه گاهي دخترم در مقابل انجام تمارين مقاومت ميکرد ولي همانطور که گفتم در کل عاشق هر نوع بودن و تعامل و وقت گدراني با من بود و به همين دليل ما بيشتر اوقات خيلي دوستانه و با لذت تمرينات را انجام ميداديم، بخصوص که هر دو متوجه پيشرفت در بهبود گفتارش بوديم. برخلاف تصور من که فکر ميکردم هرگز نبايد بطور مستقيم در حضور او از لکنت حرف زد، اولين باري که درمانگر اينکار را انجام دادند انگار مانع سختي از سر راه برداشته شد و در نتيجه توانستم به راحتي و مستقيما دليل اينکه بايد تمرين کنيم را به دخترم بگويم، البته او از اينکه بتواند در مقابل من نقشي متقابل بازي کند واقعا لذت ميبرد و بهمين خاطر وقتي به او گفتم که تمرينات به من هم کمک ميکنيد که عادت تند حرف زدن را ترک کنم بيشتر همکاري کرد.
مهارت، تجربه و دانش بسيار ارزنده درمانگر اولين دليل سرعت گرفتن روند درمان بود و در کنار آن بکار بستن توصيههاي ايشان و انجام دقيق تمرينات.
من قبل از مراجعه به سومين درمانگر حدود دو سال و نيم هر کاري براي درمان دخترم انجام داده بودم و هيچ پيشرفتي در درمان نديده بودم و به همين دليل ديگر خيلي به تاثير گفتاردرماني اميدوار نبودم. درمورد سومين درمانگر خيلي اتفاقي اطلاعاتي در اينترنت پيدا کردم و بلافاصله با ايشان تماس گرفتم. در مکالمه کوتاهي که با ايشان داشتم متوجه شدم که اطلاعاتي که دادند چقدر نسبت به ديگر درمانگران متفاوت است و چون صحبتهايشان کاملا منطقي و قابل درک بود دوباره اميدوار شدم که البته اين اميدواري در همان جلسات اول با تغييرات محسوسي که در درجه لکنت دخترم ميديدم بيشتر و بيشتر شد.
از زمان مراجعه تا صفر شدن دخترم حدود سه ماه طول کشيد.
من با راهنمايي درمانگر بعد از هر تمرين با دادن برچسبهايي که ميدانستم خيلي دوست دارد، او را تشويق ميکردم و وقتي برچسبها به تعداد مشخصي ميرسيد يک جايزه که مطمئن بودم برايش خيلي جالب است به او ميدادم. زمانيکه احساس ميکردم انجام تمرينها برايش سختتر شده است بعد از هر تمرين با هم بازي هم ميکرديم. و گاهي که کاملا مخالف انجام تمرينات بود قبل و بعد از آنها با هم بازي ميکرديم. بعضي مواقع هم بدليل تکرار تمرينات علاقهاي نشان نميداد که من با قول دادن پاستيلهاي ستارهاي، او را تشويق ميکردم. در حال حاضر که حدود ده ماه از شروع دوره تثبيت گذشته و گاهي بدليل اينکه فکر ميکند ديگر نيازي به تمرين ندارد از آن امتناع ميکند، علاوه بر بازي و پاستيل براي هر تمرين، بعد از آخرين تمرين استيکر و يک جايزه ويژه دارد. بعد از ده شب و ده استيکر يک جايزه مثل کتاب يا اسباببازي ميگيرد. و مهمترين قسمت که اسم آن را جايزه ويژه گذاشتهايم براي کيفيت تمرينات است و انجام يک بازي با انتخاب خودش است. و يکي از مهمترين ترفندهايي که به من کمک کرد تا تمرينات را بطور مداوم دنبال کنم استفاده از بعضي شخصيتهاي خيالي بود که دخترم تمريناتش را با آنها انجام ميداد. مثلا ماهي عيد ما هميشه «ماهي خان» نام دارد که هر سال بعد از تعطيلات عيد او و همسرش را به يک پارک يا رودخانه طبيعي ميبريم و رها ميکنيم و عيد سال بعد دوباره او را ميخريم. در طول سال ارتباط دخترم با ماهيخان از طريق يک چهارپايه است که وقتي روي آن مينشيند ارتباط برقرار ميشود و ميتواند با دوستش، ماهي خان حرف بزند. من در انجام تمرينات خيلي مشکل نداشتم ولي زمانها و روزهايي بودند که دخترم به هيچ شکلي راضي به تمرين نبود و در اين مواقع فقط چهارپايه ماهي خان بود که کمک ميکرد. دخترم روي چهارپايه مينشست و با شادي و رضايت با ماهي خان تعامل ميکرد و براي او قصه ميگفت و البته اين من بودم که بايد با صداي خاصي بجاي ماهي خان حرف ميزدم. گاهي اين قصهگويي با عروسکهاي مورد علاقه و يا حتي گلهاي خانه بود.
خيلي خيلي زياد، براي اينکه عليرغم اينکه خانواده و تلاش آنها و پيگيري تمرينات هم خيلي اهميت دارند ولي خيلي از خانوادهها با چند درمانگر و برنامه درماني شاهد هيچ پيشرفتي نيستند و بعد همان خانوادهها با برنامههاي درماني درمانگري ديگر کاملا به موفقيت ميرسند.
درمورد من بزرگترين مشکل مخالفت همسرم با گفتاردرماني و عدم اعتماد به نتيجه جلسات گفتار درماني بود. از آنجائيکه من در دو سال و نيم بعد از شروع لکنت به دو درمانگر مراجعه کرده بودم و با دومين آنها حدود يک سال هم ادامه داده بودم و نتيجهاي نگرفته بودم، همسرم براي شروع درمان با سومين درمانگر به شدت مخالفت ميکرد و اين مخالفت را جلوي دخترم هم بروز ميداد که درنتيجه تنش در فضاي خانه خيلي بيشتر شد.
فضاي صميمي خانه و آرامش و امنيت خاطري که بايد در آن حکمفرما باشد بسيار زياد در جريان درمان و جلوگيري از نوسانات نقش دارد. بنظرم هر گونه تنش، استرس، اضطراب و ناراحتي ميتواند منجر به نوسان شود. کم کاري در انجام تمرينات هم در اين مورد نقش دارند. هر قدر امنيت خاطر کودک بيشتر باشد- چه در فضاي خانه و چه در خارج از آن- نوسانات کمتر و روند درمان و بهبودي سريعتر ميشوند.
بطور قطع درمورد فرزند من سهم درمانگر بسيار زياد است، چون من قبل از مراجعه به اين درمانگر هم تمام تمرينات و کارهايي را که درمانگر قبلي گفته بود انجام ميدادم و در نهايت هيچ نتيجهاي نگرفتم.
روزها و ماههاي اولي که لکنت دخترم که بسيار هم شيرين زبان بود شروع شده بود هنوز هم براي من حکم ترسناکترين کابوس زندگيم را دارند، وقتي بعد از گذشت چند روز متوجه لکنتش شد و با گريه گفت که ديگر نميتواند حرف بزند، من حقيقتا احساس کردم که مغزم و تمام سلولهاي بدنم در حال سوختن هستند، در عرض يکي دو ماه چهرهام به اندازه چندين سال شکسته شد. يادم هست که در تمام طول شب بيدار بودم و در حال گريه و دعا براي بهبود وضعيت گفتار دخترم. گاهي که با خودم حرف ميزد و لکنتش خيلي شديد بود به شدت عصبي ميشدم و آرزو ميکردم کمتر حرف بزند و يا قبل از بهبودي حرف نزند. در مقابل ديگران هميشه نگران بودم که مبادا لکنت کند و خجالت بکشد و يا مسخرهاش کنند. سه بار بطور مشخص بچههايي که بزرگتر از خودش بودند مسخرهاش کردند و من که ميديدم چطور رنگ و رويش ميپرد و ناراحت ميشود، تا مدتها به هم ميريختم. لحظات شيرين تنها در زماني بودند که دخترم وارد تثبيت شد و من دوباره يادم آمد که چقدر شيرين زبان و خوش سخن و خيالپرداز است و شروع کردم به لذت بردن از صدايش و قصهها و آوازهايش.
فقط يکبار که بطور اتفاقي گذرم به مغازه پرنده فروشي افتاد، چند تايي تخم کبوتر خريدم ولي جرات نکردم خام استفاده کنم، آب پز کردم و به او دادم که تاثيري نداشت.
اولين و تنهاترين انتخاب خانوادهاي که کودکش لکنت ميکند گفتار درماني است ولي نه مراجعه به هر گفتاردرمانگري چرا که از دست دادن زمان طلايي براي درمان يا جبران نميشود و يا به سختي و با زحمت بسيار زياد قابل جبران است. در مراحل اوليه خيلي مهم است که هيچ عکسالعملي به لکنت نشان داده نشود و کودک حتي کوچکترين ناراحتي و يا نگراني در چهره والدين نبيند. مثل قبل بايد با مهرباني و صبر و حوصله فراوان به چيزي که کودک ميگويد گوش جان داد و بايد اينکار آنقدر با مهارت انجام شود که کودک به خوبي دريابد که خودش و حرفي که ميخواهد بزند بسيار براي والدين مهم است و بفهمد که شيوه و مدل حرف زدنش هيچ اهميتي ندارد. آرام و شمرده صحبت کردن والدين در درمان لکنت معجزه ميکند، بنابراين والدين با انجام اين کار ساده ميتوانند کمک بزرگي به کودکشان بکنند. ايجاد يک محيط خانوادگي آرام و امن که سرشار از عشق و مهرباني و دور از تحکم و سختگيري و امر و نهي کردن باشد هم تاثير بسزايي در درمان لکنت دارد.
من شخصا خيلي دوست دارم به درمانگران بگويم که در انجام کاري اينچنين حساس، ظريف و پيچيده که نياز به مهارت، تجربه، شناخت کافي و دانش به روز دارد، منصفانه و با وجدان کاري گام بردارند. بارها به ذهنم رسيده که به سومين درمانگر کودکم که در اشراف داشتن به لکنت و درمان آن بينظير هستند و از وجدان کاري بينهايت بالايي برخوردارند، اعتراض کنم که چرا به عنوان شخصي که ميتوانند سازمان يا نهادي براي نظارت بر کار گفتار درمانگران داير کنند، اجازه ميدهند بعضي افراد بيتجربه و بيسواد که هيچ تجربه و مهارتي در درمان لکنت ندارند وقت و پول خانوادهاي را براي مدتي طولاني هدر بدهند و مهمتر از آن باعث از دست رفتن زمان طلايي درمان کودکي شوند. ايکاش همه درمانگران توسط افراد خبره از فيلترهاي لازم ميگذشتند و در نهايت خانوادهها با اطمينان خاطر کار درمان را به کاردان ميسپردند و ديگر نيازي به اين نبود که نگران کار درمانگر هم باشند و يا مجبور باشند درمانگر عوض کنند.
من بعنوان مادري که در روزهاي اوليه لکنت هيچ چيزي درباره برخورد درست با کودکم نميدانستم فکر ميکنم اطلاعرساني درست درباره لکنت بسيار ضعيف است. اينکه اينقدر اطلاعات نادرست و باورهاي غلط در رابطه با لکنت وجود دارد نتيجه همين عدم اطلاعرساني است. ايکاش افرادي که دانش و اطلاعات لازم را دارند داوطلبانه در سطح جامعه و در رسانههاي مردمي انتقال دهنده اين شناخت درست باشند تا کمکم باورهاي نادرست قديمي که منجر به ماندگاري لکنت در بچههاي زيادي شدهاند، ريشهکن شده و از بين بروند. به اميد آن روز